محل تبلیغات شما

جامعه ایرانی،بلکه هم شرقی؛مدلش طوری است که از هر آدمی خوشش بیاید،بلکه هم نیاید!یا برایش حکایت می سازد؛یا شده تاریخ را شخم می زند و برایش با جغرافیای دلخواهش داستان مناسب می تراشد!
حالا شما از صدام و رضا خان و حکایت پرتابِ شاطرِ کم فروش به تنور روشن بگیر برو تا لطیفه های جُحا و ملا نصرالدین و بهلول دانا که ترک و عرب و ایرانی با عنایت به سابقه ی وجود و نفوذِ قشر محترم در کشورشان و عدم جرات لازم در انتقاد مستقیم از ایشان؛سرِ قومیتِ دومی شان (که حکایت هایش کاملا با آن دوتا مخلوط است) دعوا دارند و ایشان از خودشان می دانند!
البته در این بین ترک ها از آن دوتا زرنگ تر بوده اند و برای همان دومی-معروف به ملّا-(که نه ملیت معلومی داشته،نه جزوه و کتابی) قبّه و بارگاه هم ساخته اند!بعید هم نیست با توجه به سابقه های بالا،اگر برادران عراقی اقدامی نکنند؛همین فردا-پس فردا جُحا و بهلولِ به عمرشان یک کلمه ترکی حرف نزده را هم عین مولویِ ایرانی ها به نام خودشان ثبت یونسکو کنند!
حالا چرا یاد این حرکات افتادیم،حکایتی بود که شخصا خود من از زبان و قلم خیلی ها به اسم همشهری مان،شیخ جعفر شوشتری،جد اعلای آن یکی همشهری،حاج شیخ محمدتقی شیخ شوشتری(رحمت الله علیهم اجمعین) شنیده ام!حالا بماند که این وسط،مسعود ده نمکی برای شخصیتِ فیلم ِ رسوایی (با بازی اکبر عبدی) با لهجه ی ترکی بازسازی اش کرد و صدای اینکه از کجا کش رفته را هم در نیاورد!
این در حالی است که خدا خودش شاهد است که اصل قضیه به حدود هزار سال پیش و زمانِ "محمد بن منور"یکی از نوه های "شیخ ابو سعید ابوالخیر"برمی گردد که حکایت های پدربزرگش را در کتابِ"اسرار التوحید فی مقامات شیخ ابی سعید" جمع کرده!در همین راستا هم آخرِ کاری عین حکایت را از زبان و کتابش می نویسیم تا هم از نثر زیبایش لذت ببرید؛هم از به نام زدن بقیه در آینده جلوگیری کنید:

شیخ یک بار به طوس رسید مردمان از شیخ استدعای مجلس کردند. اجابت کرد. بامداد در خانقاه استاد تخت بنهادند. مردم می‌آمد و می‌نشست. چون شیخ بیرون آمد مقریان قرآن برخواندند و مردم بسیار درآمدند، چنانک هیچ جای نبود. معرف بر پای خاست و گفت: خدایش بیامرزاد که هر کسی از آنجا که هست یک گام فراتر آید!
    شیخ گفت : و صلی‌الله علی محمد و آله اجمعین  و دست به روی فرو آورد و گفت : هرچه ما خواستیم گفت ، و همه پیغامبران بگفته‌اند ، او بگفت که از آنچ هستید یک قدم فراتر آیید.
کلمه‌ای نگفت و از تخت فرود آمد و برین ختم کرد مجلس را. »

پنبه زنی (۶) شیخ جعفرِ اکبرِ ابی الخیر

خاطراتم را ولی از من نگیر...

ستایش،GEM اسلامی با سالادِ کلید اسرار

شیخ ,هم ,حکایت ,های ,یک ,حالا ,است که ,آن دوتا ,به نام ,به سابقه ,و گفت

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

قصه ی بهشت من دیجیتال مارکتینگ (Digital Marketing)